دانشمند جوان


 





 
عامل موفقيت‌هاي خود را تلاش و سخت‌كوشي مي‌دانست و اعتقاد چنداني به استعداد و هوش سرشار نداشت. وقتي سئوالي در ذهنش طرح مي‌شد، تا يافتن جواب پيش مي‌رفت. حتي به ناتواني‌هايش هم با ديد مثبت نگاه مي‌كرد و مشكل شنوايي‌اش را كه از دوران كودكي همراهش بود و در دوازده‌سالگي به ناشنوايي يك گوشش منجر شد هرگز ضعف نمي‌دانست و آن را يك موهبت ياد مي‌كرد، موهبتي كه باعث شده بود با آرامش و راحتي بيشتري در خلوت خود فرو رود و بدون مزاحمت و سر و صدا، به سئوال و جواب‌هاي ذهني‌اش بپردازد. حتي بدرفتاري و برخورد تحقيرآميز ديگران هم در او بي‌اثر بود؛ اگرچه همين رفتارهاي نادرست و نسبت دادن كندذهني به او، باعث شد بيش از سه ماه از آموزش رسمي و معمول در مدرسه محروم شود. مادرش در مخالفت با آنچه درمورد فرزندش تصور مي‌شد، او را از مدرسه بيرون آورد و با دلسوزي و كوشش فراوان به آموزش او پرداخت. مادر و معلمي مهربان كه توماس سال‌ها بعد در دوران موفقيت‌هاي پي‌درپي خود، بارها گفت: «مادر، خالق و سازنده شخصيت من بود. او آن‌قدر به من اطمينان داشت كه همواره فكر مي‌كردم كسي هست تا برايش زنده بمانم، تلاش كنم و بجنگم. نبايد او را مأيوس و نااميد كنم.» در نزد مادر، خواندن و نوشتن و رياضيات را به خوبي فراگرفت و به توصيه او دركنار آموختن مطالب و موضوع‌هاي علمي، وارد بازار كار نيز شد و در ايستگاه راه‌آهن، روزنامه و تنقلات مي‌فروخت. در فواصل استراحت (بين رفت و آمد قطارها) كه گاهي تا ساعت 7 طول مي‌كشيد، به كتابخانه عمومي مي‌رفت و با اشتياق فراوان مطالعه مي‌كرد. او پس از چندي، آن ايستگاه قطار را به مركز تحقيقات مطالعات خود تبديل كرد و در يكي از واگن‌هاي بدون استفاده كه مخصوص حمل بار بود، آزمايشگاهي به راه انداخت. جالب‌تر اينكه در همين دوران، يك هفته‌نامه نيز در همان محل چاپ مي‌كرد. وي پس از جسارت و شجاعتي كه در نجات كودك يكي از مسئولان راه‌آهن از خود نشان داد و او را از خطر ماندن زير قطار حفظ كرد، اصول تلگراف را به عنوان پاداش از پدر آن كودك آموخت. سپس در سمت تلگرافچي در راه‌آهن مشغول به كار شد و از همين راه به شهرهاي بسياري نيز سفر كرد، اما پس از شش سال، تصميم گرفت اين شغل را رها كند و فقط به اختراع و نوآوري روي آورد. ‏
سرانجام در 23سالگي، يك مخترع تمام‌عيار بود. پس از آن، در 24سالگي ازدواج كرد و آزمايشگاه و كارخانه مجهزي به راه انداخت و هرچه اختراع مي‌كرد به مرحله توليد هم مي‌رساند. در اوج همين موفقيت‌ها و سخت‌كوشي‌ها، چهره زندگي عوض شد و همسرش بر اثر تومور مغزي جان داد. او كه پدري فداكار و عاشق فرزندانش بود، سرپرستي فرزندانش را برعهده گرفت و به همين‌دليل از بسياري كارها باز ماند. ولي پس از دوسال دوباره ازدواج كرد و با خيالي آسوده‌تر، بار ديگر به دنياي نوآوري‌ها بازگشت و تا پايان زندگي، 1093 مورد اختراع به نام او ثبت شد. ‏
منبع:نشريه گلبرگ- ش117 ‏.